زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

فرشته کوچولوی خدا

ادامه عکسهای کیش

داشتم دسک تاپو مرتب میکردم که چشمم خورد به فولدری که توش گزیده ای از عکسای کیش جیگرم بود و من یادم رفته بود بذارم تو وبلاگ  عیب نداره به قول بابابزرگ ماهی رو هر وقت از آب بگیری خیسه بقیه در ادامه مطلب ...
19 فروردين 1391

دوباره تنها شدیم!

سلام مونس نازنینم دوباره تعطیلات تموم شد و همه رفتن سراغ کار زندگیشون و من موندم دخمل نازم بابایی دوباره درگیر دانشگاه و شرکت و پروژه و تکلیفاشه... مامان احترام درگیر مدرسه و کارای خونشه... بابابزرگ درگیر شرکت و ماموریت و... عمه رضوان درگیر دانشگاه و تحویل کاراش و .... عمو و زن عمو هم درگیر دانشگاه و کار و زندگیشونن... روزای ١٤ و ١٥ فروردین خیلی بهمون سخت گذشت ولی کم کم داریم عادت میکنیم البته دخمل عزیزم روز به روز  داره شیطون تر و نانازتر میشه و تقریبا تمام وقتمون با هم پر میشه و کمتر حوصلمون سر میره الهی قربون شیرین زبونیهات برم دنبالم راه میفتی و میگی "مامان" "بازی" قایم موشکو خیلی دوست داری گل یا پوچ،اتل متل،کلاغ پر،...
19 فروردين 1391

سال نو مبارک

سلام زهرای نازنینم آغاز دومین بهار زندگیت مبارک امسال سال تحویل خونه نبودیم روز یکشنبه صبح با مامان احترام اینا رفتیم خوزستان اولین بارم بود که خوزستان میرفتم و ذهنیت خوبی ازش نداشتم ولی شمال استان خوزستان خیلی قشنگ بود شب اول گتوند خوابیدیم و از سد گتوند دیدن کردیم وقتی از ماشین پیاده شدیم انگار دنیا رو بهت داده بودن کفش جیک جیکیتو پوشیده بودی و از این طرف میدویدی اون طرف ... دوشنبه به سمت اهواز رفتیم و اخرین شب سال ۹۰ رو اونجا بودیم شام رو کنار کارون زیبا خوردیم (البته به قشنگی زاینده رود که نبود!!)سبزه و ماهی از بیرون خریدیم و اومدیم خونه تو آشپزخونه دنبال هفت سین میگشتیم ولی.... فقط سیب و سبزه و سکه داشتیم بعد از بازرسی ت...
11 فروردين 1391
1